نوشتن این مطلب از کجا به ذهنم رسید؟ از خواندن مطلبی در سایت متمم با همین موضوع و بسط آن به کسب و کارهای مربوط به خودمان!

از شما می پرسم; اگر بخواهید برای خود یک کسب و کار گردشگری سلامت داشته باشید، دوست دارید شبیه کدام برند باشید؟ در مورد خودم این جواب را بارها به خود داده ام و اتفاقا در ابتدا به یاد بهترین های گردشگری سلامت مییفتم!

غیرطبیعی هم نیست! اصولاً ماهیت برندسازی همین است که در ابتدا در ذهن مخاطب، جا باز کنی و این همان نقطه ای است که می توانی بگویی کار خود را بلد بودی!

اما به عنوان کسی که به دنبال کارآفرینی است چطور؟ از همان ابتدا باید خود را با یک برند بزرگ مقایسه کند یا به دنبال مقیاس کوچکتر آن باشد؟ فکر میکنم حداقل در بیش از ۸۰% مردم، در ابتدای کار سراغ بزرگترین و موفق ترین برندها به عنوان نمونه های موفق می روند.

طبیعتاً بخشی از رفتار ما به نحوه آموزش ما طی سالیان طولانی باز می گردد. چه در دانشگاه و چه هر دوره آموزشی با انواع مثال هایی از برندهای بزرگ مانند نایکی، ایکیا، بنز و… برخورد داشتیم و حداقل من به یاد نمی آورم که در کلاسی از یک استارتاپ موفق ۴ نفره و کوچک الگوبرداری کنند!

البته در نهایت هدف تمام استارتاپ ها تبدیل شدن به سازمان است و استارتاپی که بخواهد بدون توجه به این موضوع راه را شروع کند، یعنی به دنبال توسعه نیست و این با اصل مقیاس پذیری استارتاپ ها در تضاد است.

اما جدا از داشتن هدفی مثل تبدیل شدن به سازمان، یک گام به عقب تر برداریم و ببینیم به عنوان یک علاقه مند به کارآفرینی از کجا باید شروع کنیم؟

فکر می کنم اکثر کارآفرینها با مدیریت، یک پیوند عمیق و قدیمی دارند! اگر زندگینامه استارتاپی های موفق را بخوانید، اکثر قریب به اتفاق کارآفرینان(ایرانی و غیر ایرانی) حتما یک جایی از تحصیلات خود، MBA را فراموش نکرده اند و علت آن قطعا دروس آکادمیک مرتبط با مدیریت سازمان مثل برنامه استراتژیک، مدیریت منابع انسانی، مدیریت مالی و… است.

و اتفاقا همینجاست که با برندهای بزرگ، تاریخچه پیدایش آنها، بررسی استراتژی و… آشنا می شویم و اتفاقا این موضوع بسیار اهمیت دارد و دیدگاه ما را به بسیاری از مفاهیم مدیریتی باز می کند.

پس مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که در دانشگاه ها، همیشه صحبت از مقیاس های بزرگ است. برندهای بزرگ با صدها کارمند و اصولی که آموزش داده می شود مرتبط با مدیریت سازمان های کوچک است و نه راه اندازی استارتاپ های کوچک.

بگذارید با یک مثال جلو برویم. تناقض اول: مدیریت منابع انسانی! یکی از مباحث مهم در کسب و کارهای بزرگ و کوچک.

طبق چیزی که خواندیم در سازمانها چارت سازمانی، شرح وظایف پرسنل، فرآیند مصاحبه و کارگزینی و… وجود دارد و اصولاً در دوره های مدیریتی چیزی فراتر از بررسی سازمان های بزرگ نشنیده ایم و اولین تناقض زمانی به وجود می آید که چه به عنوان کارآفرین، چه به عنوان کارمند وارد محیط های استارتاپی و کوچک می شویم.

اگر بخواهم باز هم یک مثال عینی بزنم، ترجیح میدهم خودم سوژه این مثال باشم! زمانیکه بعد از ۱۲ سال کار در سازمان های مختلف وارد کار استارتاپی شدم. در جلسه مصاحبه طبق هر چیزی که خوانده بودم، لباس رسمی پوشیدم، حواسم به زبان بدنم و نحوه نشستن و ارتباط چشمی بود و الی ماشالله!

و از همان ابتدا همه چیز متفاوت بود! هیچکس لباس رسمی نداشت و اصولا کسی حواسش به مدل دست تکان دادن من یا نحوه نشستن من نبود!

شوک بعدی: هیچکس بابت انجام چند کار یا کمک به پرسنل دیگر مرا توبیخ نمیکرد!(در سازمان های بزرگ به شدت با این موضوع برخورد می شود و هر پرسنل، مطابق با شرح وظایف اعلام شده کارهای خود را انجام می دهد و به انجام کارهای غیر از شرح وظایف، دخالت در سایر بخش های سازمان گفته می شود).

شوک بعدی: مدیرعامل را دیدم و حتی با هم غذا خوردیم!!! چیزی که معمولا در سازمان های بزرگ دیده نمی شود و طبق اصول اداری باید مدیر بالایی را ببینی نه مدیرعامل را!

و شوک های بعدی…

برای کسی که روحیه کار تیمی دارد و آموزش در بخش های مختلف در کنار کار را دوست دارد، استارتاپ ها توصیه می کنم. اگر به شدت به انجام وظایف نوشته شده و مشخص و در یک اتاق فردی علاقه دارد، سازمان های بزرگ برای شما جای بهتری است.

از این مثال ها می خواستم به این نتیجه برسم: چرا مدیریت منابع انسانی ما(چیزی که در دانشگاه خواندیم، در سازمانها شکل اجرایی آن را دیدیم)، با اینها(!!!) فرق دارد؟ اینها از کدام سیاره آمده اند که همه چیزشان با ما فرق دارد؟!

تناقض بعدی: مدیریت استراتژیک سازمان

عجب درس سختی بود و سخت تر از آن زمانی بود که برنامه استراتژیک پنج ساله بیمارستان ها را می خواندم و در جلسات تدوین آن(کمیته تدوین برنامه ریزی استراتژیک) شرکت داشتم و چقدر افتخار کردم زمانیکه دیدم خوانده های آکادمیک را در قالب عملی سازمان پیاده کردیم!

یک شوک دیگر: هیچکس برنامه استراتژیک ۵ ساله من در استارتاپ را نخواند و امضا نکرد! یک جمله شنیدم: اینجا استارتاپ است. برنامه ۵ ساله برای استارتاپ معنایی ندارد! (و کمی بعدتر، زمانیکه برای ارائه یک فایل به سرمایه گذار خارجی در حال آماده کردن طرح بودیم با مفاهیم مربوط به لین استارتاپ ها آشنا شدم و فهمیدم برای استارتاپ ها این دیدگاه کارآمدتر است تا تدوین استراتژی ۵ ساله و بیزنس پلن های سنتی و…)

درباره این موضوع و تفاوت های آنچه خوانده بودم و سازمان هایی که کار کرده بودم با آنچه در استارتاپ ها می دیدم، می توانم ساعتها حرف بزنم. پس، اینها یعنی همه کسانیکه سالها مدیریت خوانده اند، راه اشتباهی رفته اند؟ قطعا خیر.

هدفم از نوشتن این مطلب این بود که شاید بهتر باشد در کنار تمام مطالبی که در دانشگاه ها به ما آموختند، نگاهی به سایر روش های کاربردی داشته باشیم.

روش هایی که نحوه راه اندازی کسب و کارهای کوچک، بیزنس پلن نویسی در آنها، تعیین استراتژی های کوتاه مدت و نحوه پیوت کردن(Pivot) در زمان مناسب و… را به ما آموزش دهد. چیزی که در دانشگاه ها و مطالب سنگین آکادمیک وجود ندارد.

همیشه قبل از پیاده کردن آموخته های دانشگاهی از خود یک سوال بپرسید: این کار در کسب و کار کوچک من هم لازم است و به اصطلاح جواب میدهد؟ چون تمام درس های مدیریت برای کسب و کارهای کوچک طراحی و تدوین نشده اند.

استیو جابز یک جمله دارد که اتفاقا خیلی ها با همین الگو، کسب و کاری راه انداخته اند و شکست هم خورده اند(منظورم رد یا تایید کردن این جمله نیست!): مردم از نیازهای خود اطلاعی ندارند. ما محصول خود را ارائه می کنیم و آنها بعداً به لزوم آن پی میبرند!

نه اینکه شما ضعیف باشید! نه! . شما نوع متفاوتی از کسب و کارهای بزرگ و سازمانی هستید که نیازهای خود را دارید و باید برای آنها تلاش کنید. پس راه درست، شناخت خودتان است. کسب و کار خودتان در مقیاس کوچک.

اگر بخواهیم از مزایای کسب و کارهای کوچک نسبت به سازمان های بزرگ صحبت کنیم باز هم حرفهای زیادی داریم:

  • شما منعطف هستید.
  • بسیار چابک عمل میکیند و از بروکراسی های اداری در کسب و کار شما خبری نیست.
  • شما نگاه خلاقانه دارید و در طول کارو با توجه به بررسی بازار می توانید خلاقانه، عکس العمل مناسب را در زمان مناسب اجرا کنید.
  • ارتباط صمیمانه با داخل استارتاپ و مشتریان
  • و…

البته نتیجه گیری ما از این مطلب بررسی مزایا و معایب و مقایسه سازمان های بزرگ با کسب و کارهای کوچک نیست. هدف ما درک فاصله بین آموزش های آکادمیک با آموزش های عملیاتی و کاربردی در کسب و کارهای کوچک است و همانطور که گفتیم اگرچه این آموزشها خوب هستند اما در کسب و کارهای کوچک به شدت متوجه اختلاف رفتار عملیاتی بین آنچه آموخته ایم و آنچه می بینیم، خواهیم شد.

برای رفع این خلاء در آموزش های آکادمیک، برخی از استارتاپ ها سعی کرده اند به شکل های مختلف آموزه های خود را در اختیار بقیه بگذارند.

دوره ها مختلف آموزشی شاید کمک خوبی به شما باشد. حدود دو سال قبل در یک کلاس گردشگری سلامت شرکت کردم. کلاس آنلاینی که برگزار کننده آن یک شرکت هندی بود. ۱۷۰ دانش پژوه در کنار من در آن دوره حضور داشتند(از ایران فقط یک نفر بود).

چیزی که این دوره را در ذهن من، متمایز از سایر دوره های داخلی و بین المللی که شرکت کرده بودم، ساخت; پروژه پایان دوره بود(این دوره با داشتن آزمون در هر مرحله و پروژه پایانی، هیچ مدرکی به افراد نمی داد).

پروژه پایان دوره ساخت یک ویدئو تبلیغاتی از خدمات گردشگری پزشکی شرکت کنندگان بود. حتی آموزش نرم افزار و لینک دانلود نرم افزار ساخت کلیپ را در انتها قرار داده بودند و ویدئو باید در ۳ دقیقه، حرفی در مورد گردشگری پزشکی کشورمان میزد!

به نظرم این یک دوره خلاقانه و متفاوت بود. نگاه کردن ویدئوهای ۱۷۰ دانش پژوه از کشورهای مختلف که هر کدام نقاط قوت درمان و بخش تندرستی کشور خود را معرفی کرده بودند، جالب و آموزنده بود!

اتفاقا بعد از اتمام کلیه این دوره ها بود که تصمیم به طراحی یک دوره آموزشی کاربردی متفاوت از خدمات بین المللی سلامت، در ایران گرفتیم.

دوره چهارماهه ما، حاصل چندین سال گذراندن دوره های مختلف داخلی و خارجی، نوشتن بیش از ده مقاله بین المللی و .. است و آن را با توجه به بازار ایران و مقیاس کسب و کارهای بزرگ و کوچک، طراحی کردیم.

برای جمع بندی:

اگر متوجه شکاف بین آموزه های آکادمیک و کسب و کارهای استارتاپی و کوچک هستید، اولاً از تجربه خود برای ما بنویسید و دوماً پیشنهاد شما چیست؟ فکر می کنید به چه شکلی می شود این شکاف را کمتر کرد و آیا دوره ما، کمکی به شما کرده؟